روز یکشنبه 93.7.27 : ساعت 3تا 7 به همراه مامی رفتیم خرید.....
من شخصا اینطوریم؛ یه چیز یا یه آدم باید به دلم بشینه که قبولش کنم......وگرنه همیشه ازش فرار میکنم.....
چن وقتی بود که احساس میکردم باید یکم تغییر کنم.....یعنی اینو قبول کرده بودم....دلم قبول کرده بود......دقیقا از اواسط شهریور .......
ولی خب حس و حالش نبود.....رفته بودم چیزه دیگه بخرم ولی مامی از اول ویترین لباس مجلسیا رو نگا میکرد......
آخر دوتامونم از یه مدل خوشمون اومد و بعداز پرو کردن خریدیمش........
اینو نوشتم واسه خاطره اینکه تاریخ روزی که پا گذاشتم رو تمام احساسات پسرونم رو یادم بمونه.......
هــــــــــــــه.......آقا زینب دختر شد..........بالاخره و بعد از بیست و أندی سال ..........
روز دوشنبه 93.7.28 : همین الان یعنی ساعت 2 بعدازظهر حس عشق و عاشقی زده بود بالا میخواستم یه پست عاشقونه بذارم ولی آهنگ شاد شروع شد و یکم بهتر شدم..........
روز سه شنبه 93.7.29: امروز به همراه پدر رفتم پیش دوستان و بعد سوار اتوبوس شدیم و رفتیم........زبان ماشین داشتیم......ساعت بعدشم شیوه داشتیم..........دوستان آزمایشگاه داشتن(شیدا و عاطفه)........برگشتنی سر یه مساله به شدت اعصابم خورد شد و تا تهران فقط تحمل کردم........حتی شب هم قاطی بودم...........
روز چهارشنبه 93.7.30: امروز منو عاطی قرار بود با ه بریم دانشگاه......صب الکی الکی بحثمون شد.....سر نشستن رو کدوم صندلی....عاطی عقب بود گفتم بیا جلو گفت نع.....انگار دیروز اومد جلو چشام و رفتم نشستم جلو و عاط هم اومد دیگه سلام و علیک نکردیم تا وسطای راه........بعداز ریاضی مهندسی هم هرکدوم تنها برگشتیم........اومدم خونه انقد خسته بودم که فقط خوابیدم.......
روز پنجشنبه 93.8.1 :خرید کردن خواهر........دایی بزرگه با خواهر و برادر........
روز جمعه 93.8.2:خونه مادربزرگ.........
روز سه شنبه 93.8.6: امروز ساعت 6:30 آزادی بودم ......فک میکردم قراره تنها برم چون شیدا و عاطی قرار بود دیرتر بیان......سواره اتوبوس شدم همون لحظه بهار رو دیدم........اونم تا منو دید پاشد اومد رفتیم یکی دو صندلی عقب تر با هم نشستیم و تا خوده دانشگاه صحبت کردیم......خیلی خوب بود.......
حرفامون و بحث هامون قشنگ بود.....بهار اومد منو رسوند دم ساختمون آموزشی و بعد خودش رفت ساختمون اداری........
از دانشگاه صدای مداحی میومد......چایی میدادن.....رفتم داخل سلف و نشستم ......با آجی جونم تو لاین صحبت میکردیم......تا ساعت 9:15 اینا که رفتیم سر کلاس و استاد حسن اومد و بعد شیدا و عاطفه و کم کم کلاس پر شد.........ساعت 11:30 شیدا و عاطی برگشتن تهران چون دیگه کلاس نداشتن.....
من شیوه داشتم و کنفرانس..........ساعت 12:40 استاد اومد و تقریبا 12:50 شروع کردم به گفتن تا 13:10.........خوب بود......موضوع ارائه م راجع به رمزگذاری و رمزگشایی بود.........بعده من سمیرا و بعد هم سمانه ..............
کلاس تموم شد.....با فائزه و سحر رفتیم دم ایستگاه......وقتی که اتوبوس اومد با اونا خداحافظی کردم و سواره اتوبوس شدم......فک میکردم تنها خواهم بود ولی تا سواره اتوبوس شدم الهام خانم رو دیدم.....اونم تا منو دید اومد رفتیم یکم عقب تر و در کنار هم نشستیم و با اون هم به خاطره اینکه خیلی وقت بود که همدیگرو ندیده بودیم کلی صحبت کردیم.................ساعت 5 رسیدم خونه.......هیچ کاری نکردم و فقط تا 6:15 خوابیدم.........شب ساعت 2 خوابم برد.......
روز چهارشنبه 93.8.7: امروز هم مثل دیروز عمو جان منو رسوند آزادی .........سواره اتوبوس شدم....اول الهام اومد که نشست کنارم و بعد عاطفه اومد که اونم نشست صندلی کناری ما پیش یکی از بچه های دانشگاه........سه تامونم خواب بودیم و حسابی خسته.......من برای اولین بار به اندازه 20 مین تو اتوبوس خوابم برد.......
وقتی که از اتوبوس پیاده شدیم سرم گیج میرفت و تمام سلول هام خسته بودن......رفتیم نشستیم تو سلف........ملیحه هم اومد و 4 تایی تا 9 حرف زدیم و بعد رفتیم سر کلاس ریاضی مهندسی............
بعد از تموم شدن کلاس رفتیم کلی عکس گرفتیم .....عاطفه و الهام همبرگرد گرفتن واسه ناهار .......رفتیم تو اون فضای سبز شهرک نشستیم و ناهار خوردیم....................بعد رفتیم دانشگاه منو عاطی نمازمون رو خوندیم و با ملیحه رفتیم ساختمون اداری واسه کلاس آزمایشگاه پایگاه داده.........منو الهام واونیکی الهام و ملیحه نزدیک هم بودیم......
استاد محبوبه یه کوچولو توضیح داد و ساعت 4 بود رفتیم دم ایستگاه اتوبوس و ساعت 4:40 پیاده شدم و منتظر عمو بودم تا اومد سوار شدم و بقیه راهو با عمو اومدیم.....خونه مادربزرگ.....خونه خودمون.......ولی تا ساعت 1 بیدار بودم........کلی با مامان حرف زدیم.......
روز پنجشنبه 93.8.8: خونه مادربزرگ......تا ساعت 11 شب...........مرغ......کباب......کلی عکس و کلی خنده......
روز جمعه 93.8.9: خونه بودم و کلی کار عقب مونده رو انجام دادم................
نظرات شما عزیزان: